روستای باباولی
اطلاعاتی در ارتباط با روستای باباولی

باوصفی که از درخت داغداغان چندصد ساله باباولی خواندید واز لطف خیلی ها سرنگون شد ماجرای شنیدنی دارد. برای شما مردم با فرهنگ ایران مینویسم .بعضی اوقات از درخت داغداغان خون جریان می یافت وشیخ نیز انها رو درتونگی های شیشه ای جمع میکردتا به مشتریان خود که اکثرآ از روستای لور، قشلاق، ایشکو ،پاشاکی سیاهکل ،شهرستان لنگرود ورودسر بودند به روش خاص شیخ گونه تقسیم میکرد.

مردمان اسیر خرافات ،برای معالجه وبرآورده شدن حاجات از راه های دور و دراز به خانه شیخ می رفتنند تا جرعه ای از اکسیر جادوی وی بهره ببرند.شیخ با احترام وتوجه توصیه های لازم راجهت حرمت این اکسیر ارائه می نمود که مبادا آن رادر جای کثیف قرار دهند.چرا که این تبرک ومال پیغمراست .

اگرچه فلسفه جهش خون از درخت هنوز برای شیخ اشکار نشده بود ولی واقف بود که رازی علمی در آن نهفته هست که باید زمان آنرا حل کند واو هم عجله ای برای پیدا کردن راز نمی دید. چون پول خوبی از این فراز بجیب میزد وپوزی هم دربین شیوخ همجوار میداد .

روایت میکند راوی :شیخ مرغ وخروس وگوسفندانش را درجای خلوت سر میزد وخون آنها را جمع ودرشیشه های مخصوص خود میریخت.تامبادا باکم خونی مواجه شود.

شیخ برادر زاده ای داشت عمومآ مریض میشد ودائم به وی مراجعه می کرد و برای مداوا خون میگرفت شیخ به بهانه های مختلف او را از این کار منع میکرد.برادر زاده حرمت عمو رامیشکند وبا حرفای رکیک از خانه عمو قهر میکند .شیخ نیز به خانه برادرش که چند سالی ازاو کوچکتر بود میرود تا برادرش را سرزنش کرده و او را امل میخواند. سروصدای انها باعث میشود تازنی بسیار جنجالی متوجه دعوا دو برادر میشود وبا صدای جنجالی خود به انها لقب (گور سر نان خور ) را میدهد و مدتها در کوچه ودر همسایه آنها رو ملامت میکرد ومی گفت آنقدر سر این مردم بینوا را کلا گذاشته اند تا خدا اینها رو گرفتار کرده است تا جای پیش رفته اند که خودشان هم باورشان شده است

البته این زن گرچه بیوه بود ولی بسیار سختگیر وجنجالی هم بود که شیخ واقعا از او میترسید واو را سگ صدا می کرد و این زن نه اینکه اعتقادی به حرفهای شیخ و بغعه باباولی نداشت بلکه همه انها را با لحن بد صدا میزد و از کسانیکه ایچنین خرافاتی بودند بسیار متنفر بود .

شیخ کله وپاچه گوسفندانی که در باباولی قربانی می شد به او باج می داد ومی گفت پیش سگ باید اسخون ریخت .اوهم یه فحشی به شیخ میداد ولبخند کوچکی برلب فقط به علامت رضایت تاحدی که شیخ باب شوخی را باز نکند. ولی شیخ حرفهایش در قالب تنز میزد.

بدلیل تجمع اموات در روستای باباولی وحضور جمعیت زیاد در مسجد عمومآ در دهه ماه محرم وماه مبارک رمضان طلاب زیادی از شهر قم جهت ترویج دین اسلام به روستا می آمدند ودر خانه شیخ بیتوته میکردند ونمک گیر میشدند بماند .ازاین سوالات زیاد پرسیده میشد وآنها یا قادر بجواب گوی نبودند یا طرف شیخ را میگرفتند وحتی بعضی از طلاب مقداری خون جهت مداوا .....از شیخ می گرفتند واز تجویز شیخ بهره می بردند .

روایت است درمسجد روستای لور از طلاب حکمت جریان خون سوال شد وآن طلاب بدلیل عدم اطلاعات مردم را به تشویق استفاده ازتجویز شیخ رهنمود کرد.

درنهایت شیخ متوجه موضوع میشود وقتی خون سلاخی شده از گوسفندان از طریق ریشه وارد زمین می شود خشک شده وپس از باراندگی مجددآ از منافذ سنگلاخها به بیرون جریان می یافت.شیخ نیز هرگز این راز را افشا نکرد .ولی بعد مرگ او پسر شیخ سادگی کرد وحقیقت لو رفت .این  حقیقت باعث شد  بیچاره درخت تاوان پولهای گرفته شده شیخ را پس بدهد وبوسیله بیل مکانیکی از ریشه کنده شد تا هم این راز کشف شود وهم توهم اثار باستانی در زیر درخت از بین برود.

تصاویر درحالی که درخت دادغان به وسیله بیل کنده میشود تهیه  شده است وبنظر میرسد



 

به دلیل مشکلات حاکم بر زمانه وعدم آگاهی وتوانایی مردم در غلبه برگرفتاری ها ازطرفی وداغی بازار خرافات ومنافع شیوخ از طرف دیگر باعث گردیده بود تا مردم برای حل مشکلات  لاینحل  خود، پناه به دعا و دعا نویسی بیاورند وامید به ایجاد اقبال خوش داشته باشند وجلوی سرنوشت شوم را بگیرند.در این میان شیخی که به فن دعا نویسی اطلاع کافی داشت فرصت راغنیمت شمرد وبامهارتی که در اثر تجربه کسب کرده بود ، ضمن گوش دادن  به سخنان مشتریان وجلب اعتماد آنها سئوالاتی نیز جهت اطلاع از اسرار درونی وخصوصی افراد طرح می کرد آنان نیز باحسن نیت به امید تحقق آرزوهای خود برخلاف میل باطنی  با صداقت کامل او را محرم اسرار دانسته وجواب می دادند.شیخ نیز به رسم ادب و اخلاق ،حفظ منافع واعتبار شخصی واثبات ادعای خودمبنی بر محرم اسرار بودن در نزدیکترین نقطه به مشتری می نشست تا مبادا اسراری فاش شود.

روایت است زنی از روستای لورنزد شیخ می آید وخواسته ای داشته است..............شیخ باهوشیاری چون خواسته وی را خارج از عقل وتوان خود میدید (گذشت زمان) از وی می پرسد که تو مرتکب عملی شده ای که من نمی توانستم تو را احضارروح  کنم  و مشکلت را از طریق احضار روح حل کنم !

زن بیچاره ظاهرا مرتکب سرقت یک ظرف آب به اسم محلی چیری که مسی بوده از آن جهت دوشیدن شیر گاو وگوسفند استفاده می کردند از همسایه خود شده بود .این شخص با سوال وجوابها ناچار میشود اقرار به گناه کند وشیخ از وی می خواهد ظرف را هرچه  زودتر به صاحبش پس داده واز او حلالیت بطلبد .لذا انجام این عمل برایش خیلی سخت بود با پیشنهاد شیخ ظرف مسی  را تحویل خود شیخ می دهد تا او خود ظرف را به صاحبش برگرداند ودر ادامه جهت حل مشکل زن بینوا کاغذ های مستطیل شکلی را از کتاب دعا خود در آورده وخطهای موربی برآن ترسیم می کند وبدینگونه تجویز می کند که  یکی را بر بازوی چپ خود بوسیله پارچه ی سبز بقعه ای که خود شیخ آن بود بسته ودیگری را نیز در آب سرد گذاشته وصبح ناشتا بخورد.آیا این بینوا به خواسته اش رسید یا نه ؟ خدا می داند؟!

ولی از بدشانسی زن بینوا عمرش به سر می رسد و دارفانی را وداع می کند واو را در پشت مسجد باباولی در جوار بقعه دفن می کنند .

روز گار بدون داشتن تلوزیون و سر گرمی های شبانه به سختی سپری می شد اهالی روستاهای همجوار:باباولی ،ایشکوه ، لیه چاک و آسیابرک به نوبت به صورت دسته جمعی به شب نشینی می رفتند و شیخ بذله گو درفن سخنوری استادی زبر دست بود. عموما در بیان داستان و خاطره از دیگران پیشی می گرفت و مردم نیز برای او احترام قایل بودند وعلاقه ی شدیدی به او وسخنانش نشان می دادند .

در شب نشینی بود که شیخ ناگهان از جا بر می خیزد ، محل را ترک می کند وبه خانه خود باز میگردد ، تفنگ سر پرساچمه ای خودرا بر میدارد راهی قبرستان می شود . مهمانان حاضر در جلسه شب نشینی از خروج ناگهانی شیخ متعجب می شوند. سه نفر از آنان رد پای شیخ را می گیرند وخود را درپشت درختان  گردوی کهنسال باباولی مخفی می کنند و عملکرد شیخ را زیر نظر می گیرند متوجه صحبت ودلجویی شیخ با مرده ای می شوند و البته بسیاری از حرفهایش را نمی فهمند  بعد از آن بار دیگر به شب نشینی بر می گردند ومشاهدات خود را باز گو می کنند ودر بین ، بعضی خود ودیگران را سرزنش می کنند واینکه شیخ مردی عالم ،عارف وروحانی است با ارواح ارتباط دارد وحرف می زند ومشکلات آنان را حل می کند چرابا شیخ شوخی می کنند.صحبتهای این چنین ! زمانی طول نمی کشد که شیخ به شب نشینی بر می گرددواز شب چره (گندم ،پیغمبرجوکه نوعی گندم پفیلای است) ومغز گردو وکشمش ......بهره می برند.

شیخ با وقار وحالتی خاص در گوشه ای می نشیند ومنتظر پرسشهای حاضرین میشود ومی دانست که چه سوالاتی در ذهن آنان می گذرد ، ولی تصمیم میگیرد جوابی ندهد وبه آنان گوشزد می کند سوالی نپرسند واگر ادامه دهند اسراری را میداند که پس  ازمرگ برشیخ برملا می شود وآن وقت        آبرو داری نمیکند.حاضرین نیز از ترس اینکه پس از مرگ گرفتار خانه قبر شوند ودست نیاز به سوی شیخ دراز خواهند کرد وسعی کردند ازسوال وپرسش کوتاه بیایند ودر حد فهم وبرداشت خود بسنده کنند.البته شیخ بخوبی آنها را مهارکرده بود وآنها شکی نداشتند که بعد مرگ مورد ماخذه قرارخواهند گرفت وشیخ ناجی انها خواهد شد.به همین منوال شب نشینی به پایان رسید.اما شیخ صبح زود چیری مسی امانتی را با خود به روستای لور می برد و تحویل صاحب اصلی میدهد .ضمن اینکه ازطرف پیرزن متوفا عذرخواهی می کند ازوی خواهش می کند تا این اسرار را فاش نکند و متذکر میشود که خدا از تقصیراتش خواهد گذشت.نتیجه این بخشش وسکوت موجب آرامش او در خانه قبر می شود.

مرد بینوا ازاینکه خودش گرفتار این بلا نشود لب به سخن میگشاید وبا بغض، خیلی از عملکرد بدش را لو میدهد از جمله در جوانی گوسفندی دزدیده وتابحال یازده بچه از ان اضافه کرده است.باالتماس از شیخ تقاضای کمک میخواهد که در مجموع بااهداء گوسفندان وچیری مسی ،آرام می گیرد وقول میگیرد تا به او کمک شود وتاپایان عمر خود چنین اشتباهی را تکرار نکند.شیخ نیز با پس دادن چهار راس گوسفند بابت حسن نیت او وازاینکه اورا شفاعت کند ودیگه انسانی سالم باشد هدیه را میپذیرد تا خود آنها را درجای مناسب خرج کند ،به خانه بر میگردد.روزها گذشت وشب نشینان در روستای آسیابرک دور هم گرد آمدند .(روستای همجوار باباولی وملومه)بگو بخند شروع میشود وماجرای حرف زدن شیخ با مرده ها. شخصی که اهل روستای ایشکوه بود و اصالتا اسلخکوهی وآدمی باهوش واسرار شیخ را می فهمید ولی سواد خواندن و نوشتن نداشت .به همان اندازه که دیگران غرق در خرافات بودند اوسیری در واقعیتها داشت .او گاهی به شوخی برسر شیخ می زد و به او می گفت یالله دیر شده سر اینها رو شیره بمال! گرچه خیلی ها بدشان می آمد واو را حتی کافر می خواندند ولی شیخ برای اینکه همه را راضی نگه دارد رو به انها می کرد او شوخی می کند وشما این را به حساب نیارید.با همه اوصاف شیخ از آنها قول مردانه بقول آنروزیها میگیرد وماجرا را برای حضار نقل میکند وآنها نیز قول میدهند  آن سر را بر ملا نکنند .گرچه جرأت افشا کردن را نداشتند ولی شیخ لازم میدید.

پس از اینکه ماجرا تعریف میشود مرد اسطلخکوهی به روی دوش برادر زاده شیخ می زند وبا تکه کلامی کپیاقولی آهسته درگوشی می گوید دیدی عموجانت باز همه را اغفال کرد !برادرزاده شیخ  وقتی متوجه موضوع شد بسیار متاثر گردید. بالاخره حقیقت را از دهان عمو بیرون کشید وعمو میگوید اگه چنین نکند نمی تواند خیلی ها را سالم نگه داشت. چونکه همیشه آدمهای با هوش کم هستند وسودجویان  وعوام بسیار! اگر چنین نکند شیادان مردم روستا اش را گول زده وبر او میخندند.  امروزه مردم دیگر این خرافات را باور ندارند.     به حوصله شما درورد میفرستم.

 

 



خدایا ! حکمت قدمهای را که برایم برمی داری برمن آشکار کن ، تا درهای را که به سویم می گشایی ندانسته نبندم .ودرهای را که برویم می بندی به اصرار نگشایم . چه ساختنها یی که مرا سوخت وچه سوختنهایی که مرا ساخت. خدای من! مرا فهمی عطاکن که از سوختنم ساختنی آباد بجا بماند .            دکتر علی شریعتی

روزهای که بازار خرفات داغ بود و هر کسی تلاش می کرد تا از این بازار گرمی بی نصیب نماند واز همد یگر  پیشی بگیرند. تا ثروت محلشان از طرف خرافه سازان به یغما نرود وابهت وقدرت دانا ییشان درهم نشکند .عده ای برای سود جویی بیشتر ، عده ای برای  سرو سامان دادن مردمان محل خود ،و عده ای هم حالت تدافعی می گرفتند و پاد زهرخالی می کردند .
وقتی حرکت نورانی کهکشان را به سفر وشب نشین مدفون شده در بقعه ها به تصویر کشیده می شد .
وبرای جلوگیری از رمالیها خاک دربین مردم پخش می شد تا اثر داروی داشته باشد .وقتی برای شفا عزیزان گردن آنها  را روزها با تکه پارچه ای به صندوق چوبین بقعه می بستند . شیوخ روستای باباولی هم بیکار نماندند.
کورلیف: ماری  است که به زبان محلی آن را کلدوم  نیز می گویند وساختارش بگونه ای است که از سر به دم نازکترمیشود ودارای رنگ طلای متمایل به زرد می باشد.واز سر حدود 3 سانتی متر پایین تر دارای شکمی است همانند زیب باز می شود ، در هوای آزاد خود را به خواب می زند وزیب شکمش را باز می کند تا حشرات داخلش بنشنندو از این طریق تغذیه کند  وبعد زیب شکمش را می بندد. 
تقریبا 60 تا 70 سانتی متر طول دارد .واز زهر کشنده ای نیز  بر خودار نیست ودارای پولکهایی است که اگر از سر حدود 20 سانتی متر به داخل سوراخ رود دیگر نمی توان به کمک یکی دونفرآن را بیرون کشید .چون پولک ها ی آن به  جهت مخالف بازمی شود وسوراخ را فیت می کند .
روزی شیخ به کمک همسرش یکی از این مارها را می گیرند و با نخ ابریشمی سبز رنگ از گردن ونصفی از کمر آن را می بندند تا به حالت بیضی فرم درآید و نخ ابریشم سبز رنگ را به تار و پود های پارچه های سبزرنگ  دور صندوق خانه که تربت (خاک شفا بخش باباولی) آنجا ریخته می شد می بندند بطوری که دم مار از سوراخ جایگاه تربت  بیرون  زده بود.چون خاک الک شده بود،اصطحکاک بین پولکها ی ماربا خاک کم شده بود. بیچاره مار فقط می توانست بخود بغلطد ونعره کند وغذایی هم برای خوردن پیدا نمی کرد .
شیخ موضوع را به اهالی روستا اینچنین توضیح میدهد که شخصی قصد دزدیدن خاک یا تربت بقعه را داشت وبقعه اورا گرفتار وبه مار تبدیل کرده است وبدین ترتیب روزهای زیادی مردم روستاهای همجوار،از دور ونزدیک به زیارت بقعه باباولی می آمدند وپولها وبطریهای نفت زیادی برای نذری به آنجا می آوردند.
می گویند در زمان کسادی بازار نفت،زمانی که مردم با چهار پایان از روستای خیلی دور به نام  کلیشوم نفت را به دیلمان وروستاهای توابع انتقال می دادند وبسیارسخت تهیه می شد، تمام بشکه ها وحتی تشت وقابلمه های مردم باباولی پراز نفت نذری شده بود.زمستانهای زیادی شیوخ از آن نفت برای روشنایی بقعه وروشن وگرم کردن خانه هایشان استفاده می کردند ودرشب نشینی هایی که با شیوخ دیگر داشتند برخود می بالیدند واز اینکه توانسته اند ثروت روستاهای دیگر رابه تاراج ببرند احساس فخر ومباهات می کردند وایام را با خوشحالی وسرور سپری می نمودند ودائم به این نکته می اندیشیدند که نکند خرافه ای دیگر،گوی سبقت را از آنها برباید .البته سالهاست که مردم برای  شفا وعلاج بیماری خویش به اطباء  مراجعه می نمایند وگاهی هم از درشوخی وارد شده وبه یاد گذشته گان،همدیگر را قلقلک می دهند.

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است .



4 / 5برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : فیگورسر(مستعار)       

سالیان درازیست که مردم به علت انحراف اعتقادای  یا افراطی گری در موضوع یا سوء استفاده برخی افراد،. بعضی مردم ساده لوح را گرفتار حاشیه هایی کرده بودند .اثرش نیز در برخی از جوامع کنونی در شهر و روستا باقی مانده است.اما اثر بجامانده در روستای باباولی که دارای بقعه متبرکه ای و محل امنی برای دیگر روستاهای همجوار بوده همیشه بیشتر درگیر این گونه مسائل حاشیه ای می شد . و با عنایت به اینکه شیوخ  افرادی باسواد و باهوشی بودند و بخاطر اینکه از رمالهای روزگار عقب نمانند و به آنها باج ندهند .ناچار بودند خوب فکر کنند.  تا مردم تحت سیطره آنها از چنگشان خارج  و دچار وهم نشوند و هزینه های گزافی بابت رویا پردازی و توهم پرداخت نکنند (در واقع وقتی به روستای دیگر سفر می نمودند بابت خرافی بودن بچه محلهای خود مورد تمسخر قرار نگیرند). اگر هم قراربود ه.ینه ای به رمالها پرداخت شود به نحوه درست به جیب شیوخ واریز گردد.این عمل باعث میشود که همیشه شیوخ تکیه بر ارامگاه یا معبد مقاصد خود را عملیاتی نمایند.

روستای باباولی با توضیحات و توصیفات ارائه شده همیشه حتی با کمبود جمعیت محلی ،روستایی بسیار شلوغ و پر ایاب و ذهاب بود و هیچ وقت از دید معرکه گیر ها،مارگیرها و... خارج نمی ماند و نگاه های آنها به این روستا بود.همیشه مارگیرها خاکی را در تبره می ریختند و با معرفی مارها با یاد وذکر نام خدا ، پیغمبر ،ائمه و  تشویق به حالت های ضجه  و ناله مردم را جمع میکردند و خاک تبره شان را بین مردم تقسیم و پول یا مایحتاج زندگی دریافت میکردند.

شیخ باهوش باباولی وقتی  از اغفال مردم رنج میبرد و  درآمدی حاصل او نمیشد به فکر یه کار عملی می افتد . به مردم میفهماند خاکی که از مارگیر ها می گیرید دروغین بوده و اثر بخش نیست . و شما میتوانید خاک بقعه متبرکه را بردارید و آزمایش کنید این میتواند شفابخش باشد و شما را ازگزنده برخی ازخزندگان و حیوانات مزاحم در امان قرار دهد.

شیخ خاک های خشک بیابان را جمع  میکرد و به خانه برد و پس از غربال کردن به میزانی سیر خشک شده ،فلفل ، پونه مخلوط کرده و می سایید(البته این جزء اسرار بود)بعد خاک را داخل صندوق خانه می ریختند. سوراخی به قطر 12 سانتی متر در قسمت پایین ایجاد کرده بود . هر زواری به زیارت آن بقعه می آمد مقداری از خاک را در داخل پارچه سبز رنگی می بستند و سفارش میکردند که تربت بوده و مواظب باشند در جای کثیف ریخته نشود ،آن داروی خیلی از درد ها بوده و شما را از گزند خیلی از خزندگان مار-عقرب و حیوانات مزاحم نجات می دهد و می توانید دور تا دور خانه یا باغ بریزد و بخاطر اینکه چاشنی را زیادتر کند مقدار خیلی کمی با خیس کردن انگشت سبابه به زبان بیمار زنند تا او معالجه شود را تجویز میکردند.نقل میکنند شیوخ بقعه روستای رزدره نیز مقداری از این خاک را میبردند و با کمی از خاک محل خود مخلوط می کردند و به زوار ها  می دادند.البته نیت اصلی شیوخ روشن گری مردم بود .بعد ها هم موضوع را بصورت دهان به دهان بین مردم پخش کردند که استفاده از سیر و پونه برای برای فرارخزندگان استفاده می شود و گراز نیز از فلفل بدش می آید .به محل آغشته به خاک نزدیک نمی شوند و به این روش موضوع را بر ملا کرد و از طرفی به مردم فهماند که خاک میکروب بسیار دارد وحتی تنها میکروب فعال کزاز  بسیار خطرناک بوده و خیلی  شدید می باید از آن دوری جست (که در پهن اسب بسیار یافت می شود). این عمل روشنگری باعث شد دیگر کسی از خاک به عنوان تربت یا شفا و... استفاده نکند.

ممکن است این گونه فرایند فراگیر نباشد واندک افرادی نیز به قوت خود باقی بمانند که خود ریشه در فرهنگ خود روستا یا آن محله دارد که بعضی اوقات با حقیقت مبارزه میکنند و آدمهای باهوش آنها را به حال خود وا میگذارند که در بلند مدت متوجه ضعف هوشی  خود شده و سرخورده می شوند.

روایت دیگری به موضوع مربوط میشود که اگر حوصله باشد خواندن آن بی اثر نخواهد بود:

بعضی از افراد از انجا که در قدیمها کلاس کنکور یا تدریس خصوصی نبود برای رسیدن به هدفشان دست به دامن بقعه یا رمالها می زدند و بجای راه و روش درست درس خواندن به انحرافات حاشیه توسل میجستند.نقل می کنند یک نفر سال چهارم دبیرستان بود با پدر و مادرش به زیارت باباولی می آید و پدر و مادرش به او خاک میخورانند تا دیپلم را بگیرد و جواب هم میدهد بعدا او عاشق دختری در دیلمان میشود (که او نیز از نوادگان شیوخ بود)به بقعه باباولی متوسل میشود و خیلی هم خاک میخورد ولی به ارزویش نمیرسد و این موضوع را به اطلاع دختر مورد علاقه اش میرساند و دختر برای او می خندد و او را به تمسخر میکیرد و هرگز با وی ازدواج نمیکند ولی شخص عاشق تصمیم می گیرد اگر  کاره ای شود   از بقعه باباولی انتقام بگیرد و ناسزاهای بسیار به بقعه باباولی روا میدارد و انتظار داشت که بقعه بلایی به سر او بیاورد و چون چنین نشد عاقل میشود و از خرافات دست بر میدارد و زندگی او متحول میشود.



نقل کرده اند: یکی از شیوخ،شب در خانه تنها بود و مهمانی فرا میرسد. طبق معمول در خانه به روی هر مهمانی باز بود .با کمی رعایت تشریفات مهمانی و میزبانی، وارد خانه شیخ میشوند پس از صرف غذا که عموما از نان دست پخت تنوری و لبنیات محلی و غیره بود.بعلت عدم توسعه صنعت و تکنولوژی هنوز تلویزیون یا رادیویی نبود همه تفریحات افراد در بگو مگوی لفظی صورت میگرفت و آنهایی که نقال بهتری یا بطور خلاصه بذل گویی یا خرافه گوی خوبی بودند موفق تر و جایگاه ویژه داشتند .مهمان از دعا نویسی و راه و روشهای پیچیده روز که میتوانست افراد ساده لوح را در کمند خود قرار دهد ، مهارت عالی داشت .وقتی شیخ از عوام بودن مردم منطقه و حاشیه رنج می برد با وی دردل  میکند.  جهت راهنمایی و هوشیاری مردم راه چاره ای جستجو میکند، بخصوص بزرگترین مشکل شیخ کم ابی بود. از مردم خواست تا مزارع را در شب آبیاری کنند تا با کمبود آب مواجه نشوند ولی چون مردم از جن میترسیدند، شبها از خانه خارج نمی شدند. مهمان باهوش از هنر جن یا اجنه بحث را به جلو می برد ولی شیخ که خود دعا نویس و در خرافه پردازی یدی بسیار بالا داشت از فرصت استفاده میکند و از وی میخواهد که او جن شیخ باشد و براساس باور مردم روستاهای همجوار باباولی و خرافه طلب، به سادگی نمیشد افکار آنها را تغییر داد. از این موقعیت استفاده میکند که در شب وقتی وارد مزرعه شده است جن را دیده و به او حمله ور شده است و چون او با خود سنجاق از جنس آهن همراه داشته  و از کلمه بسم الله استفاده نموده است جن را در تسخیر خود میگیرد و با نصب سنجاق به یقه جن که از جنس پوست حیوان ساخته شده بود(در ساخت ان از ابزار خاصی استفاده نشده بود و در خانه موجود بود) به تن جن کرده بود،میبندد و او را تسلیم میکند.

روایت است این مرد از اهالی روستایی به نام خرپو از بخش رودبار بود. مدتها در خانه شیخ زندگی میکند واز شیخ فرمان میبرد و کاسبی بسیاری را برای خود و شیخ به ارمغان می آورد. ولی متاسفانه شیخ پس از مدتی  متوجه تشدید  باور مردم  میشود . عقاید آنها را نمیتوان براحتی تغییر داد و قدرت بر ملا کردن موضوع را پیدا نمیکند و ناچارا مهمان را در یک شب مهتابی آزاد میکند و از او میخواهد که دیگر به این روستا برنگردد .البته  مقداری پول و مایحتاج زندگی به او میدهد. برای مردم نقل میکند که وقتی جن را به حمام برده و سنجاق را در اورده است جن غیب شده و محل را ترک کرده است . این عمل باعث میشود مردم در سفرهایشان از وسیله آهنی تیز استفاده کنند و هر صدای مشکوکی را در شب می شنیدند بسم الله بگویند و وسیله اهنی لمس کنند، تا جن فرار کند و به این شیوه به آرامش میرسیدند. مدتها در روستاهای همجوار مد شده بود به زیر بالش گهواره بچه تازه بدنیا امده داس میگذاشتند و در بالای سر ان سنجاق اویزان میکردند.تا بچه را از دزددیده شدن توسط جن ایمن کنند.با گذشت زمان معما برای مردم حل میشود و به عدم وجود جن پی بردند و اگر هم امروزه مزرعه ای باشد تا آبیاری شود دیگر جنی وجود ندارد.شاید هم هر دوتا را از یاد برده اند.



 

آبشار (شارشار)

 

 



در پستی که گذاشتم از مناظر دیدنی روستای باباولی نوشتم.درختی بود به نام درخت داغ داغان.اول تصویری از این درخت رو ببینید:

حالا نظر شما رو به خبرهایی در مورد این درخت چندصد ساله به گزارش سایت تحلیلی خبری در سیاهکل جلب میکنم:

600 سال قدمت در حال خاموشی

 
600 سال قدمت در حال خاموشی

چند روزی است خبرهایی از تصمیم مسئولین برای قطع درخت داغ داغان که در گویش محلی به تادانه معروف است و یکی از درختهای نایاب منطقه دیلمان می باشد به گوش میرسد ، به همین علت پایگاه خبری تحلیلی «در سیاهکل» با مسئولین و مردم منطقه مصاحبه هایی را انجام داده است که توجه شما را به آن جلب میکنیم

 

چند روزی است خبرهایی از تصمیم مسئولین برای قطع درخت داغ داغان که در گویش محلی به تادانه معروف است و یکی از درختهای نایاب منطقه دیلمان می باشد به گوش میرسد ، به همین علت پایگاه خبری تحلیلی «در سیاهکل» با مسئولین و مردم منطقه مصاحبه هایی را انجام داده است که توجه شما را به آن جلب میکنیم :

 

رئیس اداره محیط زیست شهرستان سیاهکل:

محیط زیست قانونی مبنی بر جلوگیری از قطع این درخت ندارد

رئیس اداره محیط زیست شهرستان سیاهکل در پاسخ به سئوال خبرنگار درسیاهکلمبنی بر قطع این درخت اعلام کرد : ما خواهان نجات این درخت هستیم ، درخت داغ داغان یکی از درختهای قدیمی می باشد و زیبایی خواصی به منطقه داده است. جعفر میرزایی اعلام کرد : تا کنون توانستیم از قطع درخت جلوگیری کنیم و هفته گذشته نیز دو مأمور محیط زیست را به منطقه باباولی اعزام کردیم.

وی در ادامه خاطر نشان شد : محیط زیست قانونی مبنی بر جلوگیری از قطع این درخت ندارد ، و سازمان اوقاف مسئولیت آن را برعهده دارد.پیشنهاد ما به آنها این است که بقعه به سمت قبرستان پیشروی کند.

 

حجت الاسلام پاکیزه رئیس اوقاف شهرستانهای لاهیجان و سیاهکل :

پیشنهاد تشکیل شورای تأمین شهرستان را می دهم

در تماس تلفنی خبرنگار درسیاهکل با رئیس اوقاف شهرستانهای لاهیجان و سیاهکل ازعان داشت که برای بازدید در روستای باباولی حضور دارد.

حجت الاسلام پاکیزه گفت : درخت مذکور در طرح نقشه تیپ سازمان قرار دارد ، قادر پیغمبر تنها پیغمبری است که در استان گیلان دفن شده است و از همین جهت برای سازمان اوقاف از اهمیت فراوانی برخوردار است و این سازمان تصمیم دارد تا سرمایه گذلری خوبی برای بازسازی بقعه متبرکه باباولی انجام دهد.

وی افزود : ما می خواهیم که مردم راضی باشند،اصل در حفظ درخت است.برای این کار پیشنهاد تشکیل شورای تأمین شهرستان را می دهم،تا بتوانیم با همفکری تمامی مسئولین زیربط از جمله سازمان میراث فرهنگی و اداره محیط زیست این مشکل را حل کنیم.

 

بخشدار دیلمان :

حفظ؟حذف؟

به دلیل کوهستانی بودن منطقه دیلمان برقراری ارتباط برای ما سخت بود ، ولی سرانجام بعد از تلاشهای فراوان توانستیم با بخشدار دیلمان گفتگویی داشته باشیم.

بخشدار دیلمان : چرا اینقدر حساسیت موضوع را بالا برده اند! این فقط یک درخت است و نمیدانم که از درخت چه می خواهید. کیهان آقایی در ادامه گفت : درخت پیر است و ممکن است که در آینده بیافتد ،  یک قسمت از توسعه بقعه به آنجا خورده است ، تا آنجا که می توان باید آن را حفظ کرد ولی اگر نقشه اجازه حفظ را نمی دهد اشکالی ندارد و می توان آن را حذف کرد و چیز به خصوصی نیست.

 

بعد از گفتگو با مسئولین پای درد و دل یکی از اهالی روستای باباولی نشستیم

نماد و سمبل باباولی است

مهندس محمد تقوی در پاسخ به سئوال خبرنگار درسیاهکل مبنی به اینکه این درخت چه ویژگیهایی برای مردم منطقه دارد گفت : درخت داغ داغان (تادانه) بیش از 600 سال عمر دارد.به گفته قدیمیهای روستای باباولی این درخت با اختلاف یک متر روی قبر قادر پیغمبر قرار گرفته است. وی افزود : مردم محلی گوسفندهای قربانی خود را روی این درخت به وسیله شاخهای بز کوهی که روی آن قرار دارد سلاخی میکنند. علت نگرانی مردم این منطقه از قطع این درخت سمبل و نماد بودن این درخت برای روستای باباولی می باشد نه به علت مقدس بودن آن.

12 شهریور 1391

بعد از چند روز خبر جدیدی درمورد این درخت منتشر شد با این مضمون:

با عرض تأسف

داغ داغان به تاریخ پیوست

 
داغ داغان به تاریخ پیوست

متأسفانه با خبر شدیم که درخت داغ داغان (تادانه) به وسیله تلاش چند ساعته یک دستگاه بیل از جا کنده شده است.

 

 

با توجه به تلاش دوستداران محیط زیست و تهیه گزارشهای متعدد توسط پایگاه خبری تحلیلی در سیاهکل و پی گیری اهالی روستای باباولی برای جلوگیری از قطع درخت 600 ساله داغ داغان(تادانه).

متأسفانه با خبر شدیم که این درخت کهن به وسیله تلاش چند ساعته یک دستگاه بیل از جا کنده شده است.

امیدواریم در آینده …

14 شهریور 1391

 

 

حتما گذرتان به دیار کهن دیلمان-باباولی خواهد خورد.از نظرات بخشدار بیشتر استفاده کنید!!!

خودتون قضاوت کنید...



 

حال که قرار شد این روستا را خوب بشناسیم کمک کنید اطلاعات تان را در این وب سایت بگذارید تا از آن بهره گیریم.
روستای باباولی در دهکده ای حدود چهارکیلومتری دیلمان که پل ارتباطی روستاهای همجوار میباشد قراردارد. گرچه در ارتفاع   بسیار بالایی از سطح دریا  قرار دارد ولی نسبت به روستاهای دیگر دیلمان، در ارتفاع پایین تری واقع شده و عبور رودخانه چاک رود از کنار این روستا ضمن اینکه زیبایی خاصی به آن داده است و ایجاد بستری سبز از درختان گردوی بسیار بزرگ که حتی قدمت تاریخی و بزرگی آنها زبانزد عام و خاص بوده و است،وجود آب و هوای گرمتر نسبت به روستاهای همجوار،این روستا را از دیگر روستاها متمایز کرده است و اگر هم کسانی این روستا را به چشم خریدار نگاه میکردند این روستا پل ارتباطی از طرفی به آسیابر – رودبار و از طرفی به عین شیخ،ملومه و حتی جاده کنار رودخانه به روستای پیرکوه و ییلاق اشکورات و از طرفی به روستاهای گیسل و تاریک دره و کلیشم منتهی میشد و ارزش واقعی دیلمان را  به مراتب بهتر نمایان میکرد.این شهر بلند آوازه دیلمان، شاید به دلیل جاده پیرکوه و ارتباط بیراهه آن مسیر به اسپیلی شهر دیلمان را در سکوت نمیبرد و بی روح نمیکرد.
وجود مناظر زیبا و چشم انداز زیبا و واقعا دیدنی به این روستا آنچنان زیبایی می بخشد که بیشترین توریست را نسبت به تمام روستا های دیلمان به خود جذب کرده است بی پرده بگوییم وجود چشم انداز بسیار وحشی و طبیعت کاملا کوهستانی تمام پنجره های ویلاهای شهر پر آوازه اسپیلی را به سوی خود گشوده است.
هرچه قدر از طبیعت زیبا و دیدنی این روستا بنویسیم شاید این قلم توان اداء حق آن را ننموده است ولی شما میتوانید یک روز سیزده بدر را به رودخانه کناره های روستا قدم بزنید تا جلوه و زیبایی آن را در اول اردیبهشت تجسم کنید و حضور جمیعتی که آزادانه و بدون هیچ محدودیت در کنار همدیگر به خوشی و تفریح می پردازند ببینید و از فرهنگ بالای مردم این روستا سود بجوید و وجود بقعه باباولی که بقوولی تنها پیغمبر بجز کوروش و دانیال درایران مدفون گشته اند و حضور و پابوسی مردم روستاهای هم جوار در دهه محرم اهمیت این موضوع را ثابت کرده است که نشان از اعتقادات مذهبی به جا مانده بعد از جنگ اعراب با ایران(فتح الفتوح) میباشد.
بعضی از مناطق زیبا ودیدنی این روستا عبارتند از: آبشار معروف به شاشار(آبشاریخی)،تلابون،پالان سنگ،فیگورسر،کوه های سربه فلک کشیده خانم چال و چراغ کوه،حاشیه رود خانه چاکرود از چال زمین(استنابون) تا آسیابرک،فضای زیارتی تفریحی بقعه باباولی ودرختان گردو و داغداغان که قدمت تاریخی انها به چندین قرن میرسد.
روستای باباولی در قدیم تنها توقفگاه احشام و مردم وکوچ نشینان بود ازجمله آنها گالشان از مراتع و کوهستانهای این روستا برای چرای گوسفندان استفاده وشب را باخیال راحت دراین روستا اقامت میکردند به دلیل بالا بودن فرهنگ مردم این روستا هیچ گونه اثر دزدی در این روستا دیده نشده که این امر باعث شده مردم این روستا همیشه امین وامانت دار باقی بمانند و حتی مهمان نوازی مردم این روستا تا حدی مورد زبان زد عام وخاص بود که یکی از اجداد از متولیان بقعه متبرکه باباولی که خود نیز ازدارایی فراوان وگوسفندار بود،چاه آبی ایجاد کرده و روزانه یک لاک(ظرف) نان وپنیر تازه را به آنجا میبرد تا هیچ مسافری از این روستا گرسنه وتشنه عبور نکند و هنوز هم وجود مراتع دراین روستا، این روستا را یکی از بزرگ ترین مناطق دام پروی درییلاق تبدیل کرده است.
تاریخچه
باباولی در کنار چند رودخانه ، از طرفی چاک رود،پشه رود خانه (رود خانه ی پش)و از طرفی به ارو شکی رود خانه محاط شده است.
از اینکه مردم اصلی این روستا اولاد تقی بودند در آن شکی نیست.
این روستا دارای زمینهای کشاورزی و آبی بسیاربود و مردمانشان پر تلاش بودند و دائما از زراعتشان مراقبت میکردند .
عموما ابزار اصلی این مردم بیل یا پاروی چوبی بود ولی از اسم اصلی این روستا چیزی بدست نیامده است اما روایت شده مهتری به این روستا سفر میکند وظاهرا تاثیر گذار بوده است واز اوضاع و احوال روستاییان جویا شد و هر کسی را مشاهده مینمود بیل یا پاروی چوبی بر دوش داشته وعازم مزرعه وعلفزار بوده است . به شخصی که بیل به دوش داشته ندا میزند آقای با بیل کجا با این عجله، دیگران از شنیدن این حرف پس از لبخند و بگو بخند تشبیه وی را تحسین می کنند ومدتها نام آقا بابیل در این روستا رواج داشته است. بعد از این اتفاقات اسم این محل را بابیل وبعدها بابیلی نامیدند.اما این پایان کار نبود بعد از فوت بزرگی به نام ولی که بابا ولی صدا میزدند- او  از بزرگان خاندان ال تقی بود - تغیر نام دیگری برای این روستا رقم زده شد و باباولی اسم این روستا شد و تا الان در این نام باقی مانده است.
گرچه بر این اتفاق اسناد معتبری وجود ندارد اما از طریق دهان به دهان بین بزرگان باباولی و دیلمان تعریف شده است.و اینگونه می گویند که "ولی" فردی با وقار،باهوش وخوش رفتار بوده است و بعد از این که اسلام در دیلمان فرا گیر شد ومردم دیلمان و حومه با یافتن اجساد جنگ جویان عرب که بعضی از آن ها را سادات نیز نامگذاری کردند و به زیارتگاه یا تکیه گاه انتخاب کردند .
باور دارند تا آن زمان قبرستانی در باباولی وجود نداشته است وتمامی مردگانش در اطراف باباولی مثل روستا های ایشکوه واسیابرک تدفین میشدند.   
البته بنظر میرسد بعلت عدم برخورداری از علم کافی جهت معرفی اسلام برای ترویج آن بیشتر از خرافه گویی بهره جستند و شاید آن عصر را عصر خرافه نیز میتوان نامید و روایت است در بعضی از روستا ها بعد از یافتن اجساد اعراب که در جنگها با ایرانیان به زمین افتادند یا دفن شدند به عنوان بقعه یا زیارتگاه به آنها توسل می شد و به همین صورت باقی ماند. ولی در مورد باباولی روایت است که شخصی در تالشکول دارای حرفه سنگ بری بود سنگ قبر بزرگی به ابعاد 150×47×12سانتیمتر ساخت و آن را به باباولی انتقال داد ودر کنار درخت داغداغان گذاشت که روایت شده است مردی ازاعراب که بسیار  درشت هیکل بود در جنگ کشته شد ودر زیر درخت داغداغان دفن گردید و به نام قادر(توانمند یا قدرت مند)نامبردار گشت و آن را به نوادگان پیغمبر نسبت دادند گرچه روایت است او نیز یکی از پیامبران الهی بوده ودر این مکان دفن شده است ولی سندی جهت تایید این موضوع یافت نشده و خیلی هم قابل باور نمی باشد و شاید به موضوع خرافه گویی هم نزدیک باشد.
صرفنظر از این که شخص مدفون شده در باباولی دارای چه مشخصه ای بوده ولی بدلیل برتری پارامترهایی که در توصیف این محل گفته شد مورد وثوق بودن مردم باباولی برای این بقعه جایگاهی فراهم می نماید تا تمامی روستاهای همجوار را در دهه ی محرم جهت عزاداری به اینجا کشانده و در روز قتل امام حسین در آنجا عزاداری نمایند .
ضمن اینکه مراسم عزاداری با مدیریت خاص در این مکان صورت میگرفت ،بسیاری از روستاهای مجاور مردگانشان را نیز در جوار این بقعه متبرکه دفن نمودند و آنجا را متبرک و خاک این منطقه را تبرک دانستند.
برخی از روستاهایی که مردگانشان را در این روستا دفن میکردند از قبیل روستای ایشکوه،لیه چاک، لور، قشلاق، اروشکی،پلشاه،گیسل،عین شیخ،ملومه،تاریک دره،کلاچخانه،چراغکوه و غیره را میتوان نام برد .
با بازسازی بقعه باباولی از مکانی به ابعاد 8×8 متر مربع با سر بندی سفالی سنتی و صندوقی از چوب عود به ابعاد حدود 180×180 متر مربع و حصار سنگ و کاه گل به حدود 150متر دارد.دروازه ورودی با سر دروازه ای مثلثی شکل از تخته های پهن ساخته شده بود و روی حصار را نیز پوشاندند که به لت معروف است و دارای در های ورودی با چوبهای نقش نگارشده از چوب صندل و عود بوده است.
نقش نگاری بسیار جذاب از اینکه پس از مرگ،دوزخ و بهشتی،با اشکالی خاص به در و دیوار آن نقاشی شده بود یک زیبایی و احترام فوق العاده ای به این مکان داده بود که زائران را به تماشای خود واداشت و به یک پناگاه ایمن تبدیل گشت و خرافه گویی های موجود نیز در آن عصر کمکی زیاد به این روستا نمود و شاید هم مثمر ثمر واقع شد.اما بعد از انقلاب گروهی که اصالتا همدانی یا کردهای قوچان بودند از اسطلخ کوه در روستای همجوار باباولی (ایشکوه) سکنی گزیدند در بقعه باباولی جایگزین شیخهای این روستا شدند و بزرگان این روستا نیز به اکثریت جهت کسب و کار بهتر و اقتصادی تر روستا را ترک نمودند و این موضوع کمک نمود تا بقعه باباولی در تصرف و اختیار افراد حاشیه قرار گیرد و آنان نیز از زائران بسیار خوب این بقعه بودند و به علت اعتقادات شدید مدیریت این بقعه و مسجد را در اختیار گرفتند و حتی حاضر شدند شبها در آن بقعه بخوابند و از آن محافظت نمایند و پس از گذشت زمان تحریک گردیده با بهانه بازسازی،بقعه را تخریب و تمامی آثاری که قدمت تاریجی داشتند از بین بردند و متاسفانه بارها بقعه را حفاری و مورد کاوش قرار دادند وبه یقین چیزارزشمندی هم بدست نیاوردند و نسبت به اعتقادات مذهبی مردم بی تفاوت گشتند و فقط جهت معرفی خود آنجا را مدیریت نمودند و در حال حاضر فقط یک چهار دیواری که از آجر و گچ سفید و پوشش ورق گالوانیزه به سر دارد باقی مانده و بسیاری از روستاییان،دیگر مردگانشان را به این محل نمی آورند و در ایام محرم استقبال چندانی صورت نمیگیرد و لی آن زیبایی و سرسبزی، قدیمی بودن این روستا و آثار خارق العاده طبیعی چنان به ماهیت آن اعتبار بخشیده که شما از دید و بازدید این روستا پشیمان نمی شوید و یک سفر پرخاطره ای را به ذهن خود می سپارید.


صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

این وبلاگ در مورد یکی از روستاهای واقع در دیلمان در استان گیلان میباشد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روستای باباولی و آدرس babavali1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 34797
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->