روستای باباولی
اطلاعاتی در ارتباط با روستای باباولی

خدایا ! حکمت قدمهای را که برایم برمی داری برمن آشکار کن ، تا درهای را که به سویم می گشایی ندانسته نبندم .ودرهای را که برویم می بندی به اصرار نگشایم . چه ساختنها یی که مرا سوخت وچه سوختنهایی که مرا ساخت. خدای من! مرا فهمی عطاکن که از سوختنم ساختنی آباد بجا بماند .            دکتر علی شریعتی

روزهای که بازار خرفات داغ بود و هر کسی تلاش می کرد تا از این بازار گرمی بی نصیب نماند واز همد یگر  پیشی بگیرند. تا ثروت محلشان از طرف خرافه سازان به یغما نرود وابهت وقدرت دانا ییشان درهم نشکند .عده ای برای سود جویی بیشتر ، عده ای برای  سرو سامان دادن مردمان محل خود ،و عده ای هم حالت تدافعی می گرفتند و پاد زهرخالی می کردند .
وقتی حرکت نورانی کهکشان را به سفر وشب نشین مدفون شده در بقعه ها به تصویر کشیده می شد .
وبرای جلوگیری از رمالیها خاک دربین مردم پخش می شد تا اثر داروی داشته باشد .وقتی برای شفا عزیزان گردن آنها  را روزها با تکه پارچه ای به صندوق چوبین بقعه می بستند . شیوخ روستای باباولی هم بیکار نماندند.
کورلیف: ماری  است که به زبان محلی آن را کلدوم  نیز می گویند وساختارش بگونه ای است که از سر به دم نازکترمیشود ودارای رنگ طلای متمایل به زرد می باشد.واز سر حدود 3 سانتی متر پایین تر دارای شکمی است همانند زیب باز می شود ، در هوای آزاد خود را به خواب می زند وزیب شکمش را باز می کند تا حشرات داخلش بنشنندو از این طریق تغذیه کند  وبعد زیب شکمش را می بندد. 
تقریبا 60 تا 70 سانتی متر طول دارد .واز زهر کشنده ای نیز  بر خودار نیست ودارای پولکهایی است که اگر از سر حدود 20 سانتی متر به داخل سوراخ رود دیگر نمی توان به کمک یکی دونفرآن را بیرون کشید .چون پولک ها ی آن به  جهت مخالف بازمی شود وسوراخ را فیت می کند .
روزی شیخ به کمک همسرش یکی از این مارها را می گیرند و با نخ ابریشمی سبز رنگ از گردن ونصفی از کمر آن را می بندند تا به حالت بیضی فرم درآید و نخ ابریشم سبز رنگ را به تار و پود های پارچه های سبزرنگ  دور صندوق خانه که تربت (خاک شفا بخش باباولی) آنجا ریخته می شد می بندند بطوری که دم مار از سوراخ جایگاه تربت  بیرون  زده بود.چون خاک الک شده بود،اصطحکاک بین پولکها ی ماربا خاک کم شده بود. بیچاره مار فقط می توانست بخود بغلطد ونعره کند وغذایی هم برای خوردن پیدا نمی کرد .
شیخ موضوع را به اهالی روستا اینچنین توضیح میدهد که شخصی قصد دزدیدن خاک یا تربت بقعه را داشت وبقعه اورا گرفتار وبه مار تبدیل کرده است وبدین ترتیب روزهای زیادی مردم روستاهای همجوار،از دور ونزدیک به زیارت بقعه باباولی می آمدند وپولها وبطریهای نفت زیادی برای نذری به آنجا می آوردند.
می گویند در زمان کسادی بازار نفت،زمانی که مردم با چهار پایان از روستای خیلی دور به نام  کلیشوم نفت را به دیلمان وروستاهای توابع انتقال می دادند وبسیارسخت تهیه می شد، تمام بشکه ها وحتی تشت وقابلمه های مردم باباولی پراز نفت نذری شده بود.زمستانهای زیادی شیوخ از آن نفت برای روشنایی بقعه وروشن وگرم کردن خانه هایشان استفاده می کردند ودرشب نشینی هایی که با شیوخ دیگر داشتند برخود می بالیدند واز اینکه توانسته اند ثروت روستاهای دیگر رابه تاراج ببرند احساس فخر ومباهات می کردند وایام را با خوشحالی وسرور سپری می نمودند ودائم به این نکته می اندیشیدند که نکند خرافه ای دیگر،گوی سبقت را از آنها برباید .البته سالهاست که مردم برای  شفا وعلاج بیماری خویش به اطباء  مراجعه می نمایند وگاهی هم از درشوخی وارد شده وبه یاد گذشته گان،همدیگر را قلقلک می دهند.

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است .



صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

این وبلاگ در مورد یکی از روستاهای واقع در دیلمان در استان گیلان میباشد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روستای باباولی و آدرس babavali1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 34758
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->